کد مطلب:59732 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:218

خبرهای غیبی علی در مورد ...











در اینجا به چند نمونه از گفتاری كه علی (علیه السلام) در مورد شهادت خود، قبل از وقوعش خبر داده و بیانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آینده آگاهی داشته توجّه كنید:

1 «ابوالطفیل ، عامر بن واثله» می گوید:«امیرمؤ منان علی (علیه السلام) مردم را برای بیعت به گرد خود آورد[1] ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادی لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت وارد شد تا بیعت كند، علی (علیه السلام) دوبار یا سه بار، او را برگرداند، او باز آمد و سرانجام بیعت كرد، آن بزرگوار هنگام بیعت با ابن ملجم ، فرمود: چه چیز جلوگیری می كند بدبخت ترین این امت را (از اینكه راه صحیح برود) سوگند به خداوندی كه جانم در دست اوست قطعا تو این را با این (محاسنم را با خون سرم) رنگین می كنی ، هنگام گفتن این جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتی كه ابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، علی (علیه السلام) (خطاب به خود) فرمود:


اُشْدُدْ حَیازِ یمَكَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقیك


وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِیكَ


كمرت را برای مرگ ، محكم ببند؛ زیرا مرگ با تو ملاقات خواهد كرد و از كشته شدن ، آنگاه كه بر تو وارد شد، بی تابی مكن».[2] .

2 «اصبغ بن نُباته» می گوید:«ابن ملجم ، همراه دیگران برای بیعت با علی (علیه السلام) به حضور آن حضرت آمد و بیعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، علی (علیه السلام) او را طلبید و باردیگر بیعت محكم و اطمینان بخشی از او گرفت و با تأكید به او سفارش كرد كه مكر و حیله نكند و بیعتش را نشكند، او نیز چنین قولی داد و از آنجا رفت ، چند قدمی برنداشته بود كه برای بار سوّم ، علی (علیه السلام) او را طلبید و باز بیعت محكمی از او گرفت و تأكید كرد كه نیرنگ نكند و بیعتش را حفظ نماید.

«ابن ملجم» گفت: ای امیرمؤ منان! سوگند به خدا ندیدم كه اینگونه برخورد را با احدی جز من كرده باشی ، علی (علیه السلام) در پاسخ او این شعر را خواند:


اُرِیدُ حَیاتُهُ[3] وَیُرِیدُ قَتْلِی
عَذِیرُكَ مِنْ خَلِیلِكَ مِنْ مُرادٍ


«من زندگی او را می خواهم ، ولی او كشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادی بیاور».[4] .

سپس فرمود:«ای پسر ملجم! برو كه سوگند به خدا! نمی بینم تو را كه به آنچه (در مورد بیعت خود با من) گفتی ، وفادار بمانی».

3 «معلّی بن زیاد» می گوید:«عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور امیرمؤ منان علی (علیه السلام) آمد، از آن حضرت درخواست مركبی كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبی به من بده تا بر آن سوار گردم.

علی (علیه السلام) به او نگریست و فرمود:«تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادی هستی ؟»، ابن ملجم گفت: آری.

بار دیگر پرسید:«تو عبدالرّحمان هستی ؟»، او گفت: آری.

علی (علیه السلام) به غزوان (یكی از خدمتكاران) فرمود: مركب سرخ رنگی را در اختیار ابن ملجم بگذار.

«غزوان»، اسب سرخ رنگی را آورد و در اختیار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد و افسارش را گرفت و از آنجا رفت ، علی (علیه السلام) (همان شعر را كه در روایت قبل ذكر شد) گفت:


اُرِیدُ حَیاتُهُ وَیُرِیدُ قَتْلِی
عَذِیرُكَ مِنْ خَلِیلِكَ مِنْ مُرادٍ


«من زندگی او را می خواهم واو كشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادی بیاور»

تا اینكه می گوید: وقتی كه آن ضربت را بر فرق علی (علیه السلام) وارد ساخت ، او را كه از مسجد گریخته بود، دستگیر كردند و به حضور علی (علیه السلام) آوردند، علی (علیه السلام) فرمود:«سوگند به خدا! من آن نیكیهایی كه به تو می كردم ، می دانستم كه تو قاتل من هستی ، ولی خواستم در پیشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم».

4 «حسن بصری» می گوید: امیر مؤ منان علی (علیه السلام) در آن شبی كه صبح آن ضربت خورد، همه شب را بیدار بود و آن شب برخلاف عادتی كه داشت برای ادای نماز شب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسید: چه باعث شده كه امشب به خواب نمی روی ؟

علی (علیه السلام) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.

تا اینكه «ابن نباح» (اذان گوی آن حضرت) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ، علی (علیه السلام) از خانه اُمّ كلثوم به سوی مسجد روانه شد، چند قدمی برنداشته بود كه بازگشت ، اُمّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: دستور بده تا جُعده[5] در مسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آری دستور دهید تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپس فرمود: راه گریزی از مرگ نیست و به سوی مسجد حركت كرد. ابن ملجم آن شب را تا صبح بیدار مانده بود و در انتظار و كمین علی (علیه السلام) بسر می برد، وقتی كه نسیم سحر وزید، ابن ملجم خوابش برد، علی (علیه السلام) وارد مسجد شد و با پای خود او را حركت داد و فرمود:«نماز!».

ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگیر كرد) و ضربت بر او وارد نمود.

5 در حدیث دیگر آمده: امیرمؤ منان علی (علیه السلام) آن شب را تا صبح بیدار بود و مكرّر از خانه بیرون می آمد و به آسمان می نگریست و می گفت:

«وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّیْلَةُ الَّتِی وُعِدْتُ بِها».

«سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، این همان شبی است كه وعده (كشته شدن در) آن ، به من داده شده است».

سپس به بستر خود باز می گشت ، وقتی كه سپیده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكم بست و از اطاق بیرون آمد تا به سوی مسجد حركت كند، در حالی كه این دو شعر را (كه قبلاً ذكر شد) می خواند:


اُشْدُدْ حَیازِ یمَكَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقیِكَ


وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِیكَ


«كمر خود را برای مرگ محكم ببند، چرا كه به ناچار مرگ با تو دیدار كند و از كشته شدن مهراس و بی تابی مكن ، آن هنگام كه بر تو وارد شود».

وقتی كه به صحن خانه (حیاط) رسید، مرغابیها به سوی او آمدند و نعره و فریاد می زدند (افرادی كه درخانه بودند) آنها را از حضرت دور می كردند،امیرمؤ منان (علیه السلام) به آنها فرمود:«دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوایحٌ؛ آنها را رها كنید كه نوحه گرانند». پس بیرون رفت و (همان شب) ضربت شهادت خورد.







    1. یا: هنگامی كه مردم برای بیعت ، در حضور علی (علیه السلام) اجتماع كردند.
    2. این دو شعر از «احیحة بن جلال» می باشد كه در نصیحت پسرش سروده است ، و علی (علیه السلام) در مورد فوق به آن تمثّل نمود.
    3. در بعضی از نسخه ها، به جای واژه «حیاته» واژه «حبائه» (یعنی من عطا و احسان به او را می خواهم. ..) آمده است.
    4. این شعر از شعرهای «عمرو بن معدی كرب» است كه «با قیس بن مكشوح مرادی» دوست بود و بعد بینشان اختلاف شد و قیس ‍ نسبت به او دشمنی می كرد، ولی «عمرو» به او احسان می نمود، در این وقت ، «عمرو» شعر فوق را گفت.

      ظاهرا منظور از مصرع دوم این است كه: «من عذرم را بر او تمام كردم واو دیگر هیچ گونه بهانه ای برای كشتن من ندارد، جز هوای نفس و خبث باطن».

    5. جعدة بن هبیره ، خواهرزاده علی (علیه السلام) بوده ؛ زیرا مادرش امّ هانی خواهر علی (علیه السلام) بود، او فردی بسیار شجاع بود و علاقه وافری به علی (علیه السلام) داشت و حاضر بود جانش را فدای آن حضرت كند، از این رو در تاریخ آمده: علی (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) وصیت كرد كه برای من چهار قبر تهیه كن تا كسی محل دفن مرا نداند: 1 در مسجد 2 در رحبه 3 در غری (نجف) 4 خانه جعدة بن هبیره. (اسدالغابه ، ج 2، ص 285. سفینة البحار، ج 1، ص 158).